اَلستُ برَبِّکُم !؟

آمده​ام که سر نهم عشق تو را به سر برم --------------- ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم

آمده​ام چو عقل و جان از همه دیده​ها نهان -------------- تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم


آمده­ام که رهزنم بر سر گنج شه زنم -------------- آمده​ام که زر برم زر نبرم خبر برم

گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن -------------- گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم


اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم ------------- اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند-------------- پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم


گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود ---------------- تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم

آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد ------------- و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم


در هوس خیال او همچو خیال گشته​ام -------------- وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم

این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من ------------- گفت بخور نمی​خوری پیش کسی دگر برم
شعر از مولانا

No comments: